بچه های باحال هوشبری 89 گیلان تنها راه کشف ممکن ها,رفتن به ورای ناممکن هاست...
| ||
یه داستان کوتاه امید وارم خوشتون بیاد ![]() تا کریسمس چند روز بیشتر نمونده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه ی کریسمس روز به روز بیشتر میشد. من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم تو صف ایستادم.در جلوی من دو بچه کوچک، پسری پنج ساله و دختری کوچکتر ایستاده بودند. پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، کفشهایش پاره بود و چند اسکناس را در دستانش می فشرد. لباسهای دخترک نیز دست کمی از ماله برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در دست داشت. وقته به صندوق رسیدند دخترک آهسته کفش ها را روی پیش خان گذاشت، چنان رفتار می کرد که انگار گنجینه ای با ارزش در دست دارد. صندوقدار قیمت کفش ها را گفت: شش دولار. پسرک پولهایش را روی پیش خان ریخت و شروع به شمردن کرد،سه دولارو پانزده سنت . بعد رو به خواهرش کرد و گفت شاید بهتر است کفشها را سر جایش بگذاری. دخترک با شنیدن این حرفها به شدت بغض کرد و با گریه گفت: ((نه نه پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟)) پسرک گفت : گریه نکن شاید فردا بتوانیم پول کفش ها را در بیاوریم. من که شاهد ماجرا بودم بسرعت سه دولار از کیف خارج کردم و به صندوق دار دادم. دخترک بازوهای کوچکش را دور من حلقه کرد و با شادی گفت متشکرم آقا، به طرفش خم شدم و پرسیدم منظورت از اینکه: ((پس مامان تو بهشت با چی راه بره ))چه بود؟ پسرک جواب داد: مامان تو این روزا خیلی مریضه و بابا گفته ممکنه قبل از کریسمس به بهشت بره، دخترک ادامه داد معلمه ما گفته که رنگ خیابونای بهشت طلایی،به نظر شما اگر مامان با این کفشا تو خیابونای بهشت قدم بزنه قشنگ نمیشه؟ چشمانم پر از اشک شد و در حالی که نگاه معصومانه دخترک دلم را چنگ میزد گفتم: چرا عزیزم حق با تو مطمئنآ مامان با این کفش ها تو بهشت قشنگ میشه. طبقه بندی: ادبی، |
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |